ایده‌هایی حوالی خنش

مروری بر رمان «خنش»* نوشتهٔ رعنا سلیمانی، نویسندهٔ ایرانی ساکن سوئد

امیرحسین یزدان‌بُد – ادمونتون

از اواخر دههٔ هشتاد، درست وقتی که جریان روزِ ادبیات تلاش می‌کرد بر پوست چروکیدهٔ روایت فارسی که سانسور فردی و ساختاری و وزارتی، همه‌جایش را آبله‌گون کرده بود، طرحی تازه بزند، باوری جمعی شکل گرفت که کار ادبیات رئالیستی تمام است. تو گویی همه به این نتیجه رسیده بودند که همهٔ گفتنی‌های ممکن گفته شده و حالا نوبتِ به‌هم‌ریختن برج و باروی ادبیات منتقد اجتماعی شده. ادبیاتی نِق‌نِقو که یک دست در هدایت و یک پا در کافکا، پر از دغدغه‌های غیرقابل‌تعمیمِ روشنفکری و اعتراضِ ناپیدا به جمهوری اسلامی و ایدئولوژی‌اش شده و دیگر کسی تمایلی به خواندن هفتصد صفحه غُرِ روشنفکری ندارد. خیلی هم البته بیراه نبود. درّه‌ٔ باریکِ ادبیات خلاقِ مدرن فارسی که نود درصد اراضی‌اش را سانسورچی‌ها سیم‌خاردار کشیده بودند، نیاز به پوست‌اندازی داشت. خیلِ نویسندگانِ خلاق و تازه‌نفسی که از زیر دست – بی‌اغراق – صدها استاد داستان‌نویسی بیرون می‌آمدند و دنبال جایی پانخورده می‌گشتند، به‌سرعت به این نتیجه می‌رسیدند که فضای تکان‌خوردن ندارند. انگار هر کاری می‌کنند یا تکرار دیگری‌ست یا نمایشی‌ست تک‌نفره در سئانس آخر شب تماشاخانه‌ای متروک که باجهٔ بلیت‌فروشی‌اش چراغ ندارد. حساسیت‌های اجتماعی و فرهنگی که ساده‌ترین مراودات کلامی و تنانهٔ پرسوناژها در برگ‌هایش تابو و نگفتنی به نظر می‌رسید و میلی جمعی به عقیم نویسی‌ای که بعدتر در قراردادی مطبوعاتی بر آن خوش‌خوان‌نویسی نام نهادند هم قوز بالای قوز بود.

اینکه از اینجا به‌بعد چه اتفاقی درون و برونِ مرزهای وزارت ارشاد رخ داد، داستانی ا‌ست پر آب چشم و برگ‌ها باید در موردش کندوکاو کرد به وقتش، چرا که تردیدی ندارم غربال‌به‌دست‌های سال‌های بعد زحمتش را خواهند کشید. اما یک چیز واضح است. ادبیات فارسی، بیرون از مرزهای تنگِ چاپِ با مجوزِ ارشاد، قد کشیده و فربه‌تر شده. با همهٔ این احوال، هنوز پیداکردن اثری داستانی به‌زبان فارسی که به اقلیت‌ها بپردازد، کار بسیار دشواری‌ست. 

در همین اوضاع اثری جسور که ابایی از نزدیک‌شدن به تابوهای جنسیتی و خصوصاً اقلیتِ اقلیت‌های جنسی؛ ترنس جندرها، ندارد طبیعتاً به‌خودی خود ارزشمند و قابل‌ستایش است. اما داستانِ خنش از رعنا سلیمانی به‌گمانم به همین مقدار محدود نمی‌ماند. خنش از گفت‌وگویی بلند میان محمدرضا و یلدا آغاز می‌شود و سرانجام هم در تفاهم و یگانگی میان آن‌ دو از پله‌های منزل مادربزرگِ این‌ دو، در صحنهٔ یکی‌شدگیِ هر دو پرسونای به‌ظاهر جدای از همِ شخصیت اصلی داستان آرام می‌گیرد. از همین‌جا و از همین نخستین فصل، واضح است که نویسنده مرعوبِ موضوع داستانش نشده. رعنا سلیمانی در این اثر نه تنها به‌شیوهٔ خودش دو روی به‌ظاهر متضادِ شخصیت داستان را می‌کاود، از اجتماع و آموزه‌های سنتی-مذهبی خانوادگی‌ هم غافل نیست.

بخش‌های عمده‌ای از طرح داستان در ذهنِ محمدرضا و با سرک‌‌کشیدن به گفت‌وگوهای درونی او یا در پاره‌ای موارد گفت‌وگوی میان او، مادربزرگ (خانجون) و خواهرش (ریحانه) شکل می‌گیرد، ولی تا حد قابل‌پذیرشی به‌گمان من اتفاق‌ها در اتاق راوی و در خانهٔ خانجون پرماجرا و درگیر‌کننده باقی می‌ماند. اگرچه فرصت زیادی برای جست‌وجوی تاریخچهٔ شخصی و روابط مادربزرگ و عمو (علی) نداریم و در بسیاری موارد این دو آدم تأثیرگذارِ داستان تیپیک باقی می‌مانند، اما دو صحنهٔ تکان‌دهنده در میانهٔ داستان، پیش‌بینی‌پذیری استراتژی روایتِ نویسنده را کم می‌کند. صحنهٔ مشمئزکنندهٔ تجاوز عمو به راوی و خودارضایی محمدرضا در مقابل آینه، دو نقطه‌ای هستند که بخش‌هایی از رازهای مگوی تاریخچهٔ شخصیت را افشا می‌کنند.

به‌گمان من رابطهٔ محمدرضا-یلدا، که دو روی زنانه و مردانهٔ گرفتار در تن شخصیت اصلی داستان‌اند، با خواهر او ریحانه یکی از ظریف‌ترین نمودهای کنش و واکنش انسانی در این داستان است. رابطهٔ امن خواهر برادری میان محمدرضا و ریحانه هم‌زمان با صمیمیت و یکپارچگی دو خواهر، یلدا و ریحانه، جریان موازی‌ عجیب و متفاوتی‌ست که این داستان را از افتادن در ورطهٔ صرفاً بازنمایی رنج‌های تنی که دو هویت در آن به نبردی دائمی با هم مشغول‌اند، نجات می‌دهد. گفت‌وگوهای شخصیت اصلی مدام در رفت‌وآمد میان شیطنت روابط خواهر برادری و تفاهم پچپچه‌های خواهرانه، خواننده را در سطوحی بسیار عمیق‌تر با چالش‌های این بدنِ ایستاده در برزخ میان دو دنیا آشنا می‌کند.

ادبیات مدرن، دوسیهٔ رواییِ آدم‌های حاشیه، اقلیت‌ها و تک‌افتاده‌هاست. بخشیدنِ نیروی بی‌مانندِ همذا‌ت‌پنداری و همدلی با موقعیت‌ها و وضعیت‌های انسانی‌ای است که بدون روایت راهی برای تجربه‌کردنش نداریم. خنش از همین منظر و به‌عنوان یکی از اولین آثاری که تن به مبارزه با ساختار فکر و فرهنگی عمیقاً مردسالار و بدبین به هر آنچه بیرون از ساختار ازدواجِ شرعیِ زن و مرد است، پا در راه بسیار دشواری گذاشته که نه‌تنها از دسترسِ بخش عمده‌ای از ادبیات ما، پشت حصارهای تنگ سانسور دور است، بلکه بیرون از آن مرزها هم، رد تابوپنداری‌های فرهنگی و نگرانی از قضاوت‌های منفیِ اجتماعی به چشم می‌آید. همین‌گونه‌ است که موضوعات بی‌شماری هستند که در ادبیات غرب صدها نمونهٔ کلاسیک‌شده برای آن‌ها می‌توان پیدا کرد، ولی دست‌های ادبیات فارسی از آن‌ها کاملاً خالی‌ست و در بهترین حالت به‌تعداد انگشتان یک دست هم نمی‌توان نمونه برای آن‌ها پیدا کرد. مهارت قصه‌گویی سلیمانی، نثر سرراست و پاکیزه، و تسلط نویسنده بر چندوچون زیستِ ویژهٔ شخصیت، خنش را به اثری درگیرکننده و تفکربرانگیز تبدیل کرده است و ظرفیت‌های پیدا و پنهانِ موضوعاتی این‌چنین و اساساً ادبیات ‎LGBTQ+‎ و سفرهٔ خالی ادبیات مدرن فارسی از آثار مشابه را بیش‌ازپیش آشکار می‌کند.


*رمان «خنش» در سال ۲۰۲۳ از سوی نشر ارزان در سوئد منتشر شده و از طریق وب‌سایت این انتشارات در دسترس علاقه‌مندان قرار دارد.

ارسال دیدگاه